صاحب خانه


من میهمان نیستم

نگهبان ساده ای هستم که کلید این خانه به من سپرده شده است

صاحبخانه اجازه داده دلتنگی ها را بر دیوار های این خانه حک کنم

وارد که می شوم

پنجره ها را باز می کنم

پرده ها را می کشم که نور میهمان خانه ات شود

گلدانی بر لب پنجره می گذارم و بی هیچ دغدغه ای با شادی آبش میدم

اما می دانم، خوب می دانم که نبودنت تنها چیزیست که حضورش را به رخ می کشد.

شاید گل گلدانمان از نبودنت پژمرده شده باشد ، اما نه، قرار بود من مواظب همان باشم

مواظب باشم که هیچ گلی پژمرده نشود

می خواهم وقتی می آیم لبخندِ از سر مهرت اولین چیزی باشد که

می بینم

فکر میکردم باید بگردم، بگردم تا ببینمش، بگردم تا بیابمش

کلید را در قفل در انداختم و وارد شدم

به خاطر همه ترس هایم خنده ام گرفت.. تو در مقابلم بودی... با لبخند گرمی بر لب

اینجا از حضور تو خالی نیست

خود گفته بودی

گفته بودی که هیچ وقت نمیروی

از حضورت شادم

تو هستی و جز بودنت هیچ نمی خواهم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 24 مهر 1391 | 1:36 | نویسنده : medi |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.